آخر یهروز رفتیم دماش، بش گفتیم: ببخشید، چته؟ گفت: ها؟ چطوری؟ چی؟ با منی؟ گفتیم بابا صاحب حسن در وفا کوش، خودتو نگیر، ما خیلی ساله اینجاییم، تو که اولی نیستی ولی ارزش نداره. نرفت تو خرجش. هی اونور رو نگا میکرد. فکر کردیم نکنه دنبال دوماد مو فرفریاس؟ نکنه موی ما حالا مد نیست؟ نکنه ظهر پیاز زیاد خوردیم؟ نکنه اون بیت آخریه زیادی بوده؟ نکنه میخواد قیمتو زیاد کنه؟ نکنه دیوونهس؟ نکنه یهچیزایی هست ما نمیدونیم؟
قسمت سخت ماجرا...
ما را در سایت قسمت سخت ماجرا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : yadamraf بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 16:24